نصیحت نامه
نوشته های خودم
 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 12:53 ::  نويسنده : سید جعفر راکبیان

((آشیخ ابراهیم ))

خانه ی میزدایی سید علی آقا خانه ای بود دوطبقه  با حیاط آجری و اتاق های متعدد اما کوچک در طبقه اول یک اتاق پنج دری درقسمت شمالی آن بودکه درست روی سر این اتاق در طبقه دوم نیز یک پنج دری دیگر وجود داشت و در قسمت شرقی نیز درطبقه ی اول دو اتاق و راه پلّه و آشپزخانه که به آن مطبخ می گفتند وجود داشت این آشپز خانه تقریباً بزرگ بود و اکثر اهل خانه از آن استفاده می کردند و چون برای پخت و پز از ذغال و هیمه استفاده می شد تمام دیوار ها سیاه سیاه بود طوری که ما بچه ها شب که هیچ ، روز هم جرأت رفتن به مطبخ را نداشتیم ، در طبقه ی دوم پنج اتاق و یک اتاق نسبتاً بزرگ وجود داشت که به آن مهمانخانه می گفتند و در اختیار خود میزدایی سید علی آقا بود . تقریباً هر هفته شب های جمعه در این مهمانخانه توسط آشیخ ابراهیم روضه خوانی می شد ،‌ آشیخ ابراهیم که نابینا بود ، مانند اکثر کسانی که نابینا هستند ، هنگام گفتگو حالت خاصی به چهره می داد و این حالت موقع صحبت کردن قابل تحمل بود ولی به مجرد این که وارد خواندن روضه می شد و با آواز مخصوص شروع به خواندن      می کرد ما بچه ها با همه ی تلاشی که می کردیم نمی توانستیم جلو خنده مان را بگیریم و حتی چشم غرّه بزرگتر ها بخصوص میزدایی سید علی آقا هم که جذبه ی بیشتری داشت و از او می ترسیدیم ، نمی توانست ما را از خنده باز دارد و طوری می شد که یکی یکی از اتاق مهمانخانه بیرون می دویدیم و در ایوان دور هم جمع می شدیم و جالب این جاست به محض این که از مهمانخانه بیرون می آمدیم خنده هایمان تمام می شد و تصمیم می گرفتیم وارد اتاق شویم ولی تا وارد اتاق      می شدیم باز هم روز از نو و روزی ازنو تِر تِر و کِرکِرمان شروع می شد و بنده ی خدا آشیخ ابراهیم هم با وجود نابینا بودن کاملاً متوجه قضایا   می شد ولی سخت نمی گرفت ، حتی یک بار که میزدایی سید علی آقا از کوره در رفت و داد و بیدادش به هوا بلند شد ،‌ آشیخ ابراهیم او را به سکوت دعوت کرد و گفت حاجی کارشان نداشته باش بچه هستند بزار از این مجلس ها خاطره ی خوب داشته باشند ، ‌به خاطر رفت و آمد مکرر آشیخ به این خانه تمام اهل خانه را از روی صدا تشخیص می داد و حتی ارتباطات را هم می دانست که این نشان دهنده ی هوش سرشار این مرد بود و او علاوه بر روضه خوانی خصلت شوخ طبعی و بذله گویی را هم داشت و با ما بچه ها هم زیاد شوخی می کرد و همین امر باعث شده بود که ما بچه ها نیز به او علاقمند شده و برای سلام کردن به آشیخ از یکدیگر سبقت بگیریم . عمامه ی سفید و عبای قهوه ای باز و ردایی سفید که معمولاً از تمیزی برق می زد نیز نشان می داد که کدبانویی در خانه دارد .

سال ها از این قضایا گذشت و ما به آبادان رفتیم و پس از چندین سال دوری از شیراز ،  مجدد مراجعه کردیم . میزدایی سید علی آقا هم که بنا به دلائل اقتصادی مجبور به فروش خانه شده و به منزل دیگری نقل مکان کرده بود ، باز هم گاه گاهی از آشیخ ابراهیم برای خواندن روضه استفاده می کرد ولی چون محل زندگی ما تغییر کرده بود کمتر ایشان را می دیدیم ، ولی هر بار که ایشان را می دیدیم هنوز از روی صدا ما را می شناخت و تشخیص می داد و احوال منسوبین را نیز می پرسید .

مدت ها بود که آشیخ ابراهیم را ندیده بودم ، انقلاب شده بود و من ازدواج کرده و در دانشکده پزشکی مشغول به کار بودم ، یک شب به همراه عیال با ماشین داشتم از خیابان وصال رد می شدم ، آشیخ کنار خیابان ایستاده بود و مثل همیشه با تکان دادن عصا داشت توجه رانندگان را به خود جلب می کرد اول او را نشناختم و رد شدم ولی یک مرتبه متوجه او شدم ایستادم و دنده عقب گرفته و در عقب ماشین را باز کردم و گفتم آشیخ بفرمایید . . . و او سوار شد ، اول مرا نشناخت اما وقتی خود را معرفی کردم خیلی ابراز خوشحالی کرد و احوال مادر و داداش ها را پرسید و سپس خنده ای کرد و گفت : خو. . ب . پس تو هم آشنا بودی که من ِ آخوند را سوار کردی ، چون این روزا کسی از این کارا نمی کنه و زمانی که من جواب بذله گویی ایشان را دادم گفت آفرین از حاضر جوابیت خوشم آمد ( البته یادم نیست که جواب من چه بود) حالا گوش کن تا یک ماجرایی را از حاضر جوابی میرزا حبیب قاآنی شاعر معروف برایت بگویم که بسیار بامزه است .

میرزا حبیب قاآنی ( شاعر معروف شیرازی) عمویی داشت که میرزا حبیب رابسیار زیاد دوست می داشت و خیلی زیاد به او علاقه مند بود . تنها از یک کار میرزا حبیب  ناراضی بود و آن هم شراب خوردن او بود و هر چـه می کرد تا او را از انجام این کار ناپسند باز دارد ، موفق نمی شد ، عموی میرزا حبیب باغ کوچکی داشت که گاه گاه قاآنی برای تفرج و احیاناً سرودن شعر به آن جا می رفت و گاهی نیز شیشه ی شرابی را که با خود داشت برای خنک شدن کنار جوی آب می گذاشت و خود در باغ  می گشت ، در یکی از این روزها عمو که کنار پنجره ی رو به باغ ایستاده بود و باغ را تماشا می کرد ، متوجه می شود که الاغی در حال چریدن به شیشه ی شراب رسید و پس از بوییدن شیشه آن را رها کرد و رفت ، عموی میرزا حبیب با این حساب که نکته ی جالبی را پیدا کرده و می تواند ، به این وسیله اعتراض خود را مجدداً تکرار کند با صدای بلند میرزا حبیب را صدا می کند و می گوید :‌

میز حبیب ، میز حبیب عامو ، ئی که تو می خوری خر هم    نمی خوره و میرزا حبیب که متوجه مطلب شده بود بلا فاصله جواب   می دهد : عامو خره که نمی خوره .

بعد از تعریف کردن این مطلب ، آشیخ ابراهیم آهی کشید و گفت : ولی این موضوع را باید در نظر داشت که قاآنی ،  اشعار بسیار زیبایی را در باب خدا شناسی سروده و ان وقت این تک بیت را از قاآنی خواند و گفت ببین چه پر مغز می گوید .

شرمنده از آنیم که در روز مکافات

اندر خور عفـــو تو نکردیم گناهی

و بعد باز به لحن طنز گفت : جعفر آقا دنیا ،‌ دنیای بدی شده آدما خیلی بد شدن چه برسه به ما آخوندا . . !

خلاصه آن شب من ایشان را به منزلش رساندم و پس از آن آخرین باری که او را دیدم در محوطه ی بیمارستان بود که ظاهراً تصادف کرده بود و با پیشانی شکسته و بدن کوفته آرام ، آرام داشت از بیمارستان بیرون  می رفت و دیگر خبری از او نداشتم تا این که  مدتی بعد   اطلاعیه ی فوت او را روی دیوار دیدم که مدتی هم از تاریخ آن گذشته بود .  خدایش بیامرزد .

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نصیحت نامه و آدرس s.j.rakebian.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 124
بازدید دیروز : 57
بازدید هفته : 193
بازدید ماه : 258
بازدید کل : 48439
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1